تاج از فرق فلک برداشتن ،
جاودان آن تاج بر سرداشتن :
در بهشت آرزو ره يافتن،
هر نفس شهدي به ساغر داشتن،
روز در انواع نعمت ها و ناز،
شب بتي چون ماه در بر داشتن ،
صبح از بام جهان چون آفتاب ،
روي گيتي را منور داشتن ،
شامگه چون ماه رويا آفرين،
ناز بر افلاک اختر داشتن،
برتو ارزاني که ما را خوش تر است :
لذت يک لحظه "مادر" داشتن !
(فريدون مشيري)
مادر
ساحـل آزاد گان در مهـر مادر بـوسـه هــاستاين چه انگيز است يارب! زن بسان کيمياسـت
حــــريت ،آزاده گي ، رسـم صفاي طيـنت استدر تواين توصـيـف ميـبينم واخلاصـم بـجـاست
مـادران بــسـيــار ازبـطـنـي کــه آدم زاده انـــدهــرزنـي مادر نـباشــد، مادري ها ،ما سواست
از دو جـنـس مختـلف، تــزويــج آدم مـيـشــودآدمـيـت در بــســاط مــردمـي هـا تـا کـجـاســت
کـاش مادر هـا هـمـه مانـنـد تـــو مــادر بــــدياي بــسـا مادر که مـر فـرزنــد را دام بـلاسـت
خود نميدانـم پـيامـم زين سـخن شـد شعــر، ترنازنين مهـرم! بدرگاهت گهــي طبعـي جداسـت
با وفـا خــو کـرده ام مادر! تـو شـيـرم داده ايسالها شـد کـين لبانـم تـشـنـهء شـير شـماســت